عبيداللهبن عمر يك سردار ايراني را كشته ، و عثمان بن عفان از اجراي حد الهي در
مورد او سر باز زده بود، از اين جهت وي در زمان خلافت اميرالمؤمنين (عليه
السلام ) از عدالت وي ترسيد و به معاويه ! پيوست !
معاويه از آمدن فرزند خليفه ثاني خيلي خوشحال گشت ، و از او خواست در بالايمنبر مردم را بر ضد علي شورانيده و چنين قلمداد كند كه او عثمان را كشته
است ، و هر چه مي تواند از فحش و ناسزاگويي و... در مورد علي كوتاه نيايد.
عبيدالله پس از سخنراني مفصل كوچكترين سخني در مورد اميرالمؤمنين (عليه
السلام ) نگفت ، چون معاويه از وي پرسيد كه چرا به علي (عليه السلام ) بد
نگفتي ؟ جواب داد: معاويه ! چگونه علي را متهم به قتل عثمان كنم كه او
كوچكترين دخالتي در اين امر نداشت ؟ و چگونه بر وي بد بگويم كه او بدي
نداشته ، و دچار دروغ گردم ؟ آنگاه اشعاري در مدح علي (عليه السلام ) و بي
تقصيري او، و خيانت و حقه بازي معاويه سرود.(1)
و نظير اين جريان در مورد برادر اميرالمؤمنين ((عقيل )) پيش آمد: او چون ازعلي (عليه السلام ) درخواست بذل و بخشش از بيت المال مسلمين نمود، حضرت بامفتول داغ او را جواب گفت و با اين عمل خود نشان داد كه خيانت به بيت
المال نتيجه اش ندامت ابدي ، و گرفتاري به آتش سوزان است .
عقيل چون از عطاهاي بي جاي علي ماءيوس شد وارد شام گرديد، و معاويه از او
به گرمي استقبال نمود، و در يك قلم صد هزار درهم به وي بخشيد! و از او
خواست درباره اصحاب علي و معاويه تعريف كند، او در سخنراني خود گفت :
اي معاويه ! هنگامي كه به حضور علي (عليه السلام ) رسيدم ، ديدم محضر او
همانند محضر رسول خدا است ، مردم به نماز و روزه و عبادت و خودسازي
مشغولند، و او در جايگاه پيامبر قرار گرفته است ...
اما اينك مي بينم كه منافقين دور تو را گرفته اند، همان افرادي كه با پيامبر جنگيدند، و بارها خواستند آن حضرت را ترور كنند(2)
الهم عجل الوليك الفرج
امت حزب الله